نام های کوچک
کوچک که بودم مرا با #اسم_کوچک صدا می زدند.
بعدها.
نام خانوادگی،
شماره کلاس و نام مدرسه،
رشته تحصیلی و اسم دانشگاه،
نام شغل و عنوان سازمانی و.
یکی یکی به #واژگان_معرفی_من، اضافه شدند.
من بزرگ شدم.
آن اسم ها یکی یکی از معرفیم #جا ماندند
مانده ام این بار خودم را چه بنامم که دوباره وسط راه جا نماند؟
@dasanak
خیلی وقت بود که دنبال یک «فرمول جادویی» یا یک «تکنولوژی عجیب» میگشتم تا بوسیله ی اون طول شبانه روزم رو بیشتر کنم، بلکه بتونم دهها کاری که از این روز به اون روز موکول کردم و الان روی هم تلنبار شدند رو انجام بدم.
خوشبختانه دیروز بعد از مدتها یک تکنولوژی مشابه یافتم که میتونه به جای افزایش «طول زمان، «عمق زمان» رو بیشتر کند. البته خیلی هم فرق نمیکنه . در هر حال زمان رو با برکت میکنه و میتونید با استفاده از اون عقب موندگی هاتون رو جبران کنید
جالب این جاست که این تکنولوژی بر خلاف انتظار من خیلی هم پیچیده و عجیب نیست، بلکه از یک فیلتر و یک تقویت کننده ساده تشکیل شده که با ظرافت خاصی با هم میکس شده اند، این تکنولوژی عبارات است از:
«یا کاری ارزش انجام دادن ندارد یا می ارزد که با تمام وجود انجام شود»
امتحان کنید
یک هفته کارهاتون رو از این تکنولوژی عبور بدید .
. نتیجه اش حیرت آوره!!!!
آن شب، کبری تا صبح خوابش نبرد،
صبح بر مادرش پیشدستی کرد و گفت:
از تصمیم دیروزم منصرف شدم
میخواهم «خودم» باشم هرچند مردم بگویند کبری «ساده» است
مادر جان! دخترت هرگز خودش را در «قضاوت دیگران»، زندانی نخواهد کرد.
و عمرش را با «زندگی به سبک دیگران»، هدر نخواهد داد.
قدیم ها.
وقتی سراغ کارهایی میرفتم
که «از تهِ دل» برایم ارزشمند بودند
شب
یک «خستگیِ خوب»
تمام وجودم را
درآغوش میگرفت
و درونم را پُر از
حسِ خوب زندگی میکرد.
حالا پس از چند سال.
دوباره می خواهم یکی یکی کارهای دلی را
به روزهای زندگیام برگردانم.
به خدا دلم برای آن «خستگی های خوب» تنگ شده است.
سرِکلاس.
وقتی همه میگفتند: استاد خسته نباشید
دستش را بلند کرد
و از استاد «مدیریت مالی» پرسید:
استاد! اگر فردی «تمام دنیا» را بدست بیاورد
و «خودش» را از دست بدهد
چقدر «سود» کرده است؟؟
استاد لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت:
الآن خسته ام. جلسه ی بعد
امروز وقتی به عادت هرروز
ذهنم را روی «کاغذ» ریختم
چشمم به یک پروندهی نیمه بازِ قدیمی افتاد
که سال های سال است،
بخش زیادی از توجهم به «زندگی» را
«پنهانی» مید
و من همیشه
به بهانه های مختلف
از تعیین تکلیف آن «هراس» داشتهام
اما این بار.
چشم در چشمش نشستم
و او را به عنوان «یقینی ترین رخداد» زندگیام
پذیرفتم.
اکنون که در «ذهنم» پرونده اش را بسته ام
احساس می کنم که انرژی ام برای «زندگی» چندبرابر شده است
و همه ی شماها را بیشتر ازپیش «دوست» دارم.
خیلی وقت است یخچال خانه ی ما،
میزبان اقلام زیادی از داروهای مختلف و متنوع است
دیروز تصمیم گرفتم آنها را وارسی کنم
و ضروری هاشون را نگهدارم و بقیه را به درمانگاه سرکوچه ببرم.
همین که آنها را روی سینی ریختم.
چشمم به دارویی افتاد به اسم تجاری « concern-Anti »
که زیرش با قلم ثلث به رنگ آبی نوشته شده بود:
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».
بروشور همراه دارو را نگاه کردم نوشته بود:
«این دارو بهترین، موثرترین و ارزانترین دارویی است
که تاکنون توسط پزشکان برای رفع نگرانی تجویز شده است،
استفاده از آن خلأهایِ ذهن را پُر میکند
و باعث میشود مجالی برای نفوذ افکار بیخودی و نگرانی های بیهوده به ذهن فراهم نشود».
خلاصه
از دیروز فکرم مشغول شده
که خدایا «رفع نگرانی» چه ارتباطی با آیه ی 7 سوره انشراح دارد؟؟؟؟
لطفاً راهنمایی ام کنید.
درباره این سایت